به گزارش خبرساز ایران، وارد کلاس درس که میشود، بی اغراق چند سال جوانتر به نظر میرسد. انگار نه انگار که پیرمردی است سفید مو و در میانه دهه هفتم زندگی.
«عمو خیاط» برای بسیاری از کودکانکار و خیابان دروازه غار، شوش، پاسگاه نعمتآباد و حتی کودکان محروم از تحصیل دورترین نقاط کشور چهرهای آشناست؛ کسی که با روش نوین آموزش خواندن و نوشتن، ظرف ۴۵ ساعت، نعمت سواد را به آنها هدیه داده است. «علی صداقتی خیاط» یا همان عمو خیاط آشنای بچهها، در فرانسه جامعهشناسی و اقتصاد سیاسی خواند اما بعد از بازگشت به وطن، از ۲ دهه پیش، زندگیاش را وقف حمایت از کودکانکار و سوادآموزی به آنها کرده است. گفتوگوی ما را با او درباره روش نوین آموزشش و خدماتی که بدون هیچ چشمداشتی در این سالها به کودکانکار ارائه کرده است، بخوانید.
پارسی سادهترین زبان دنیاست
بچهها به احترام او از جا بلند میشوند و سلام رسای عمو خیاط را که با لبخند همیشگیاش کادوپیچ شده هدیه میگیرند. کلاس درس، مثل همیشه، بدون اتلاف وقت شروع میشود تا بچههایی که سالها در حسرت باسواد شدن مانده بودند، دیگر حتی به اندازه لحظهای از رؤیایشان دور نمانند. بچههای کلاس روزهای زیادی را از دست دادهاند؛ روزها و سالهایی که به جای نشستن روی نیمکت مدرسه، سهمشان از روزگار، دستفروشی و کار در خیابان بود. حالا اما عمو خیاط آمده تا با روش آموزش متفاوتش برایشانکاری کند کارستان. کلاس که شروع میشود، از پشت در بسته هم شور و هیجان عمو خیاط برای آموزش واژهها قابل دیدن است؛ بعد از کلاس از روش آموزش خاصش میپرسیم؛ روشی که میتوان با آن خواندن و نوشتن را به سرعت یاد داد. فروتنانه میگوید: «من کار خاصی نکردم. این پشتوانه غنی زبان پارسی است که آن را به یکی از سادهترین زبانهای دنیا تبدیل کرده. به نظرم پارسی سادهترین زبان جهان است برای یادگیری خواندن و نوشتن؛ آنقدر که معتقدم خواندن و نوشتن را در هیچ زبان دیگری نمیتوان ۱۵ روزه و در ۴۵ ساعت یاد گرفت.» عمو خیاط ادامه میدهد: «در نظام آموزشی ما زبان پارسی را با دستور زبان عربی آموزش میدهند که کارساز نیست. به همین دلیل، فرایند آموزش خواندن و نوشتن زمانبر و حتی گاهی ناکارآمد است؛ آنقدر که دانشآموز وارد مقطع چهارم میشود، اما درست نمینویسد و درست نمیخواند.»
وقتی عمو خیاط متولد شد
حکایت ابداع روش نوین آموزش خواندن و نوشتن که عمو خیاط آن را «هنر خواندن و نوشتن» نامیده است حکایتی شنیدنی از عشق بیانتهای مردی است که پس از آشنایی با کودکان کار، زندگیاش را برای کمک به آنها وقف کرد. سرآغاز قصه به سال ۱۳۷۹ برمیگردد؛ وقتی که آقای صداقتی خیاط در قامت یک جامعهشناس با کودکانکار و خیابان آشنا شد و از آن روز به بعد همه چیز برای او تغییر کرد. خیاط آن روزها پس از بررسی رفتارها و شرایط زندگی کودکان کار، طرح «اتاق امن ذهن» را برای حمایت از آنها اجرا کرد. میگوید: «۶ ماه با کودکانکار و خیابان دروازه غار، بهویژه کودکانی که با وجود ذهن فعال و مستعد کمی پرخاشگر بودند، زندگی کردم. به این نتیجه رسیدم که آنها برخلاف کودکانی که در خانوادههای مرفه یا متوسط زندگی میکنند، از اتاق خلوت ذهن و در نتیجه از اتاق امن ذهن بیبهرهاند. تصمیم گرفتم با برگزاری کلاسهایی خاص، این کودکان را برای دستیابی به اتاق امن ذهن کمک کنم.» عمو خیاط توضیح میدهد: «زندگی برای کودکانکار همیشه در یک شتاب دائمی است. آنها فرصتی برای خلوت ذهن ندارند. بهعنوان مثال، کودککار اول صبح با بدرفتاری پدر از خواب بیدار میشود تا تن به کار در خیابان بدهد یا وقتی مادر سفره غذا پهن میکند، فقط چند دقیقه فرصت دارد تا به سفره غذا برسد. چون دیر رسیدن به معنای تمام شدن غذاست. این مثالها نشان میدهد کودکانکار در دل یک شتاب دائمی زندگی میکنند که آنها را لحظه نگران میکند. آنها نمیتوانند چیزی برای خود داشته باشند. این همان اتاق خلوت و امن ذهن است که کودکانکار از آن بیبهرهاند.» بعد از این تحقیقات با حمایت انجمن حقوق کودکان، خیلی زود کلاسهای اتاق امن ذهن برای کودکانکار دروازه غار آغاز شد. در یکی از همین کلاسها بود که بچههای کار و خیابان، معلم محبوب خود را «عمو خیاط» نامیدند. میگوید: «این کلاسها همان اتاق خلوت ذهن بچهها بود؛ جایی که اگر چیزی آنها را اذیت میکرد، به این اتاق پناه میآوردند و نگرانیها را برای مدتی فراموش میکردند. در این کلاسها از بچهها خواستم قصه بگویند. چون خیلیها سواد خواندن و نوشتن نداشتند، قصهها و تجربیات خود را تعریف میکردند و یاورهای داوطلب، آنها را مینوشتند. نتیجه آن کلاسها شد انتشار ۴ کتاب برج غار، غار تار، ترس غار و زیرگذر و البته کودکانی که دیگر خودشان و تواناییهایشان را شناخته بودند.»
همه با هم جشن گرفتیم
بعضی از بچهها که با وجود کار در خیابان درس خوانده بودند، در کلاسهای عمو خیاط دست به قلم میشدند و قصه زندگی خود را روی کاغذ میآوردند. یکی از داستان اعتیاد پدرش مینوشت که چطور زندگی را برای آنها تلخ کرده و دیگری از آغوش گرم مادرش قلم میزد که چطور پناهگاه خستگیهایش بود. عمو خیاط سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۷ داستانهای کوتاه بچهها را در قالب چند کتاب منتشر کرد. اما سال ۱۳۸۸ اتفاق دیگری افتاد که نخسین جرقههای ابداع روش جدید سوادآموزی را در ذهن معلم محبوب بچههای کار شعلهور کرد.
مـیگـویــد: «تــعـــدادی از شرکتکنندگان ۱۴ تا ۲۴ ساله کلاس با اینکه در مدرسه درس خوانده بودند، اما نمیتوانستند قصهها و داستانهایشان را بنویسند. بعضی از آنان تا کلاس چهارم هم درس خوانده بودند، اما کار در خیابان و دوری از درس و کتاب باعث شده بود دیگر توان خواندن و نوشتن نداشته باشند. تصمیم گرفتم برای آنها کلاس سوادآموزی راهاندازی کنم. اما فقط جمعهها تعطیل بودند و فرایند طولانی و رایج سوادآموزی مناسب آنها نبود.» عمو خیاط مکثی میکند و ادامه میدهد: «اینجا بود که به فکر روش آموزشی جدید افتادم که در کوتاهترین زمان ممکن بهترین بازدهی را داشته باشد. ۶ ماه روی ساختار زبان پارسی و تفاوتهایش با زبانهای دیگر تمرکز کردم. وقتی روش آموزش نوین آماده شد، ۹ نفر از همین کودکان برای یادگیری داوطلب شدند. فقط یک هفته طول کشید تا با این روش، سواد خواندن و نوشتن یاد بگیرند. هیچوقت آن بعدازظهر پنجشنبه را فراموش نمیکنم که همگی با هم جشن گرفتیم.»
از دروازه غار تا سیستان و بلوچستان
بیش از ۱۰ سال از برگزاری نخستین کلاسهای سوادآموزی عموخیاط میگذرد و او با همین شیوه بیسوادان بسیاری را از موهبت خواندن و نوشتن برخوردار کرده است. عمو خیاط را سمنها و انجمنهای حمایت از کودکانکار تهران به خوبی میشناسند. کسی که در تمام این سالها با حضور در انجمنهای محلههای شوش، پاسگاه نعمتآباد، دروازه غار و دیگر نقاط حاشیه شهر بسیاری از کودکانکار و خیابان را با همین روش باسواد کرده است. آوازه عمو خیاط اما به دیگر مناطق محروم کشور هم رسیده. او رنج سفر به دورترین مناطق کشور از کهنوج تا دشتیاری، سراوان و دیگر مناطق کمبرخوردار سیستان و بلوچستان را به جان خریده تا سهم خود را برای ریشهکن کردن بیسوادی ادا کند. میگوید: «تا جان در بدن دارم از هیچ تلاشی برای سوادآموزی فروگذار نمیکنم. مهم نیست، تهران باشد یا دورترین شهر کشور؛ هر جایی که به من نیاز داشته باشند، بیدرنگ برای سوادآموزی به آنجا سفر میکنم. اگر روزی برسد که دیگر در ایران بیسوادی باقی نمانده باشد، آن وقت به خودم استراحت میدهم و دست از کار میکشم.»
میراث گرانبهای عمو خیاط
اینکه میگوید وارد راه بیپایانی شده که خستگی در آن معنایی ندارد، پربیراه نیست. عمو خیاط علاوه بر آموزش مستقیم به کودکان بازمانده از تحصیل، به فکر روزهای بعد از خود هم بوده است. او میراث گرانبهای خود را بیهیچ چشمداشتی در اختیار معلمان جوان قرار داده تا آنها هم او را در تحقق رؤیای همیشگیاش یاری کنند. میگوید: «میدانم به تنهایی نمیشود بیسوادی را ریشهکن کرد. در نتیجه این روش را به معلمان داوطلب بسیاری در تهران و شهرستانهای مختلف آموزش دادم. بهعنوان مثال، چند ماه مهمان مردم خونگرم سیستان و بلوچستان بودم. گروهی از معلمان این استان از من برای آموزش کودکان دعوت کردند. اما من روشهای تدریس را به معلمان هم آموزش دادم تا آنها هم بتوانند از این روش مؤثر برای مقابله با بیسوادی یا رفع اشکلات خواندن و نوشتن کودکان استفاده کنند. چون بیشتر معلمان این مناطق محروم، دورههای لازم را برای آموزش صحیح کودکان نگذراندهاند و سوادآموزی در کلاسهایی که دانشآموزانی از چند پایه تحصیلی دارد، برایشان دشوار است.»
از ترس غار تا زیرگذر
عمو خیاط سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۷ داستانهای کوتاه کودکانکار را که به قلم خودشان نوشته شده بود در قالب چند کتاب منتشر کرد؛ کتابهای «برج غار»، «ترس غار»، «غار تار» و «زیرگذر» که روایتهایی ناب از رنجها، رؤیاها و تلاشهای کودکانکار را دربرگرفته است.
هر حرفی قصهای دارد
«الهام پریشانی» یکی از مربیان داوطلبی است که در کارگاههای عمو خیاط روش خاص سوادآموزی او را یاد گرفته و با این شیوه نوین کودکانکار بسیاری را باسواد کرده است. او میگوید: «من و دیگر داوطلبان بنیاد» سپاس لحظه حال” در پویش “دوشنبههای آفتابگردانی” با همین روش بسیاری از کودکانکار را باسواد کردیم. در شیوه عمو خیاط، هر حرف زبان فارسی با قصه و حرکات بدن به بچهها آموزش داده میشود. حروف و کلمات چنان در ذهن بچهها جا میگیرد که علاوه بر یادگیری سریع، بهراحتی فراموش نمیشود. ما از این روش در چهارراهها و هر مکانی که محل کار این کودکان بود استفاده کردیم و نتیجه آن باورکردنی نبود.»
ثبت دیدگاه