ابه گزارش خبرساز ایران، فراد زیادی در دنیا هستند که در خانوادهای فقیر به دنیا میآیند، دوران کودکی و نوجوانی سختی را پشت سر میگذارند و در جوانی سرمایهای برای راه انداختن یک کسبوکار مناسب ندارند. این افراد گزینههای مناسبی برای الگوسازی دیگران هستند؛ چرا که ثابت میکنند میشود از صفر شروع کرد و به همهچیز رسید. سم والتون هم یکی از همین افراد است. اما افراد زیادی در دنیا نیستند که در چنین اوضاعی هم، دست از تلاش برای رسیدن به رؤیاهایشان برنمیدارند و با پشتکار و هوشمندی، سرنوشتشان را طور دیگری میسازند. سم والتون یکی از این افراد است. او که از کودکی به هر دری زده تا نانی بر سفره خانواده بگذارد، موفق شده با راه انداختن یکی از ۳شرکت بزرگ دنیا یعنی والمارت، خانوادهاش را به یکی از ثروتمندترین خانوادههای دنیا تبدیل کند. داستان زندگی و ویژگیهای شخصیتی او جالب است.
تولد در خانوادهای پرجمعیت و فقیر
وقتی سم والتون در سال ۱۹۱۸به دنیا آمد، خانوادهاش که آن زمان در اوکلاهاما زندگی میکردند اوضاع اقتصادی خوبی نداشتند. پدرش در مزرعه کار میکرد اما درآمدش آنقدر کم بود که ناچار شد از این کار دست بردارد، خانوادهاش را از این شهر به آن شهر ببرد و دنبال راههای مختلف برای کسب درآمد بگردد. این جابهجاییها تحصیل را سخت میکرد اما سم کودکی نبود که با این سختیها دست از درس خواندن بردارد. آن روزها همه اعضای خانواده ناچار بودند دنبال راهی بگردند تا بخشی از هزینههای زندگی را تأمین کنند. به همین دلیل هم سم از همان کودکی وارد دنیای کار شد. او از کارهایی مثل دوشیدن شیر گاو، پر کردن بطریهای شیر و رساندن بطریها بهدست مشتریان و مغازهها شروع کرد. بعدها کارهای دیگری مثل فروش اشتراک مجله را تجربه کرد. او حتی پرورش و فروش خرگوش و کبوتر را هم برای پول در آوردن امتحان کرد و آدمی نبود که به این راحتیها جا بزند. او در خاطراتش گفته: «پدرم عاشق تجارت و خرید و فروش بود، او بهترین مذاکرهکنندهای بود که دیده بودم. او مرا با تجارت آشنا کرد.» اما انگیزه و جاهطلبی، آموخته مادر سم به فرزندش بود. او بود که فرزندانش را به بلندپروازی تشویق میکرد و از آنها میخواست تحصیل را ادامه دهند. سم درباره مادرش گفته: «من همیشه معیارهای بالایی برای خودم درنظر میگرفتم، چون مادرم بارها گفته بود باید تلاش کنم و در هر چه انتخاب میکنم، بهترین باشم. حرفهای پرشور او مثل یک قانون در ذهنم حک شدند.» میگویند که هر چه انتظارش را داشته باشی برایت اتفاق میافتد و انتظار همین استانداردها و بهترین شدن بود که کار را برای این کارآفرین ساده ساخت تا به چیزی که رؤیایش را در سر میپروراند، برسد.
از خدمت در ارتش تا مغازهداری
پس از دبیرستان، سم که همیشه تحصیل را دوست داشت، تصمیم گرفت برای پیداکردن فرصت درآمدی بهتر به دانشگاه برود و در دانشگاه میزوری قبول شد. او در رشته اقتصاد در این دانشگاه تحصیل میکرد و در کنار درس، انواع شغلها را برای کسب درآمد امتحان کرد تا ناچار نشود هزینه تحصیلش را بر دوش والدینش بیندازد. ۳روز پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه، بهعنوان کارآموز مدیریت وارد خردهفروشی جی.سی.پنی در دموین ایالت آیووا شد. نخستین شغل رسمی میلیاردر اسطورهای آمریکا، درآمد ۷۵دلاری در ماه داشت. والتون ۱۸ماه در این شرکت مشغول کار بود. او که فروشنده خیلی خوبی هم نبود، در سال ۱۹۴۲برای پیوستن به ارتش در جنگ جهانی دوم، از شغل خود استعفا کرد. وقتی خدمت در ارتش را با درجه سروانی تمام کرد، تصمیم گرفته بود دیگر برای خودش کار کند، به همین دلیل با خردهفروشی شروع کرد و بالاخره موفق شد نمایندگی یکی از فروشگاههای بنفرانکلین را بخرد. در این زمان سم ۲۶ساله بود و ناچار شد ۲۰هزار دلار از پدر همسرش قرض بگیرد و با ۵هزار دلاری که خودش پسانداز کرده بود، مغازهای اجاره کرد؛ مغازهای که به نوعی تمرین اولیه او برای ساخت امپراتوری آیندهاش بود. شاید همسر و پدر همسرش هم نمیدانستند که قرار است در آینده چه اتفاقات عجیبی برای او و اطرافیانش بیفتد و جزو ثروتمندترینهای کره زمین بشوند.
شروع از صفر
سیاستهای والتون در فروش محصولات ارزانقیمت و در دسترس بودن او، باعث شد خیلی زود از رقبایش جلو بزند. خیلی زود مغازه او به یکی از بزرگترین و بهترین مغازههای منطقه تبدیل شد و مشتریان گوناگونی جلب کرد. صاحب مغازه به طمع بهدست آوردن موفقیت حاضر و آماده سم و خانوادهاش، اجاره مغازه را تمدید نکرد و والتونها ناچار شدند فروشگاهی در شهری دیگر راه بیندازند. اما سم اینبار قصد نداشت کسبوکار را به یک فروشگاه محدود کند. اشتیاقش به تجارت باعث شد دنبال باز کردن مغازههای دیگر هم باشد و چند مغازه کوچک در نقاط مختلف راه بیندازد. او تلاش میکرد ایدههای جدید را امتحان کند و از تازهها نترسد، به همین دلیل هم جزو نخستین افرادی بود که به جای قفسههای چوبی از قفسههای فلزی استفاده کرد یا ایده سلفسرویس را اجرا کرد تا بهنوعی، جزو اولینهای کارش باشد. بلندپروازی او که از مادرش به یادگار مانده بود باعث شد همان روزها که ایده راه انداختن مرکز خرید در آمریکا مطرح شد، او تصمیم بگیرد نخستین مرکز خرید را در شهر آرکانزاس راه بیندازد. اینجا بود که سم با شکست مواجه شد، نهتنها نتوانست زمین و سرمایه مناسبی برای این کار فراهم کند بلکه سود کم فروشگاههایش او را به فکر ایجاد فروشگاههای تخفیفی انداخت. یا باید به همان سود کم راضی میشد یا به همراه خانوادهاش، کار جدیدی را از صفر شروع میکرد.
فروشنده هم مهم است
سم والتون راهحل دوم را انتخاب کرد و نخستین فروشگاه والمارت را افتتاح کرد. این یک کسبوکار واقعاً خانوادگی بود که سم به همراه همسرش، فرزندانش، برادرش و برادران همسرش آن را سر پا نگهداشته بود. او از پدرش یاد گرفته بود به موازات تغییرات، رشد کند. فروشگاههای بیشتری یکی بعد از دیگری در شهرهای کوچک افتتاح میشدند. از بانکهای مختلف وام میگرفت تا سرمایه داشته باشد، هرچند این بدهیها او را مجبور کرد والمارت را به سهامی عام تبدیل کند، اما او ۵۱درصد از سهام شرکت را برای خانواده والتون حفظ کرد تا زحماتشان هدر نرود. بالاخره سم یک نفس راحت کشید و توانست به سرانجام رسیدن تلاشهایش را ببیند. فروشگاههای تخفیفی او برای مردمی که ترجیح میدادند در شرایط اقتصادی نامناسب، لوازم مورد نیازشان را ارزانتر بخرند، محبوب و مناسب بود و به سرعت توانست مشتریان ثابت پیدا کند. او معتقد بود در کنار توجه به مشتریان، یک کسبوکار موفق باید حواسش به فروشندگانش هم باشد تا در رقابت با بقیه کسبوکارها شکست نخورد و کارمندانی راضی و وفادار داشته باشد. همین ایدهها و قواعد بودند که او را به قله رساندند و باعث شدند تا در قله بماند و جزو موفـقترینهای زمانهاش لقب بگیرد.
ثبت دیدگاه